بار بگشایید، اینجاشهرضاست!
خاطراتش ، سالیانی آشناست
می درخشد ،گنبد فیروزه ای
چون نگینی جلو ه ی نورخداست
آستان انورش ، دار الشفاء
نام او بر درد بی درمان دواست
شهر"همت" آن اَبَر سردارعشق
گلشن سرخ شهیدان را جلاست
می رسند بسیار از نزدیک ودور
چون که اینجاشهر رویا وصفاست
زیر هر سایه درختی، بنگری
سورو سازٍمهرودلگرمی به پاست
پارک زیباو شمیم دلکشش
بهتر از شیراز و ،باغ دلگشاست
شهر دنیایی پرازجنس سفال
کوچه بازارش هزاران ماجراست
ازصدای دس فروشان روزوشب
روزگاری شهر ، در نشو نماست
بی گمان حج عیال واران بود
چون که زا ِئر ساده و بی ادعاست
آن یکی در دست دارد قابلمه
عده ای بردوششان بس متکاست
آن یکی درحال چرت است وخیال
دیگری سرگشته و دنبال جاست
بوی جوجه بوی چایی های داغ
شد بساطی که دل ازغمها جداست
گر خدا قسمت کند براین سفر
وعده ی هرساله ی ماشارضاست
شهرضا، شهریور 1392